یکشنبه، آذر ۰۶، ۱۳۸۴

حیف بود


" گفت:" خبرداری؟
گفتم:" بله شنیدم
- خیلی وقت بود که قرار بود
- فکر نکنم به قرار و مدار ربطی داشت. به مدار شاید ولی به قرار نه
- تحمل بیماری به این سادگیها نیست
- کدام سادگیها را میگویید
- راحت شد
- ... شاید لغتش را پیدا نمیکنید.حیف کلمه ی مناسبتریست
- آره خوب!
- ... بله! ...خیلی حیف شد
^^^^^^^^^^^
ممیز مرد. همیشه چشمهای ممیز برایم معما بود. آن چشم و ابروی خشن که نگاهی با آنهمه ظرافت در حدقه اش جا گرفته بود و من خوب میدانم که دنیای پر تکبر ما ظرافت آن نگاه را خیلی زود فراموش خواهد کرد چون حامیان قدرتمند این ظرافت یکی یکی خسته از مبارزه ی همیشگی خود سرطان میگیرند و میمیرند ...در لیوان چند قطره بیشتر نمانده و نیمه ی پری در کار نیست... شاید هم من امروز که مه شده نیمه ی پر را نمی بینم
فقط میخواستم هشدار داده باشم چون آمار نشان میدهد نسل ظرافت در خطر انهدام است

سه‌شنبه، آذر ۰۱، ۱۳۸۴

بالاخره کدوم؟کار برای زندگی یا زندگی برای کار؟


یه مدت بود راجع به پیشرفت با مفهومی که تازگیها پیدا کرده فکر میکردم و اینکه اینچیزی که اینروزا مد شده بهش میگن پیشرفت از نظر من اصلا بار ارزشی مثبت نداره در حالیکه خود کلمه ی پیشرفت کلا یه ارزش تعریف میشه
همونطور که ازین جمله بندی کج و کوج معلومه هیچ وقت نتونستم منظورمو درست بگم هم راجع به پیشرفت و هم راجع به مهاجرت برای رفاه بیشتر
وقتی این عکس که نیکناز گرفته رو دیدم خیالم راحت شد که چون احساس کردم یه زیباییشناسی ای داره که خوشبختی زندگی معمولی و لحظات معمولی توش هست و خوشبختی و پیشرفت توش با هم مترادف نیستن
جمعه یه داستان کوتاه تو شرق خوندم و دیدم یکی دیگه منظورمو خیلی خوب گفته
توريست آمريكايى و ماهى گير مكزيكى
چوانگ زو،ترجمه: بنفشه رافع
توريستى آمريكايى كنار اسكله كوچك روستايى در مكزيك ايستاده بود. همان موقع قايق كوچكى كه در آن فقط يك ماهى گير بود پهلو گرفت. درون قايق چند ماهى بزرگ تن بود. توريست ماهى گير را به خاطر ماهى هاى بزرگى كه گرفته بود تشويق كرد و پرسيد چقدر طول كشيد تا آنها را به دام بيندازد.ماهى گير مكزيكى پاسخ داد: «زياد طول نكشيد.» توريست سئوال كرد: «چرا بيشتر نموندى تا ماهى هاى زيادترى صيد كنى؟»ماهى گير گفت: «همين قدر هم براى برطرف كردن نيازهاى خانواده ام زياده.» توريست پرسيد: «با وقت باقى مانده ات چه مى كنى؟» ماهى گير جواب داد: «دير مى خوابم. كمى ماهى مى گيرم. با بچه هايم بازى مى كنم. چرتى مى زنم. هر روز عصر قدم زنان در روستا گردش مى كنم. با دوستانم نوشيدنى مى نوشم و گيتار مى زنم. سرم شلوغه و زندگى پركارى دارم.»توريست پوزخند زد: «من مى تونم بهت كمك كنم. بايد وقت بيشترى براى ماهى گيرى صرف كنى. با پول بيشترى كه دستت مياد قايق بزرگترى بخرى. با درآمد بيشتر مى تونى چند تا قايق ديگه هم بخرى. كم كم يك عالمه قايق ماهى گيرى خواهى داشت. به جاى اينكه ماهى ها رو به واسطه بفروشى مى تونى مستقيماً به خود كارخانه ها بفروشى. بعد از مدتى مى تونى كارخانه كنسروسازى خودت رو افتتاح كنى. تهيه و توليد و پخش رو خودت اداره كنى. مى تونى اين روستاى ساحلى و كوچك رو كه به جز ماهى چيز ديگه اى نداره ترك كنى و به مكزيكوسيتى برى. بعد مى تونى برى لس آنجلس و بعد نيويورك. اونجا مى تونى كسب و كار پردرآمدت رو ادامه بدى.»ماهى گير پرسيد: «ولى تمام اينها كه گفتى چقدر طول مى كشه؟» توريست جواب داد: «پانزده تا بيست سال.»ماهى گير پرسيد: «خوب بعدش چى مى شد؟» توريست خنديد و گفت: «بعدش ديگه دوران خوشى فرا مى رسه. به موقع سهام كارخانه ات رو مى فروشى به مردم و بسيار پولدار مى شى. ميليون ها ميليون پول گيرت مياد.» ماهى گير گفت: «ميليون ها ميليون؟ بعدش چى؟»توريست آمريكايى گفت: «بعدش بازنشسته مى شى. به يك روستاى كوچك ساحلى مى رى. اونجا مى تونى دير بخوابى. كمى ماهى بگيرى. با فرزندانت بازى كنى. چرت بزنى. عصرها قدم نان در روستا گردش كنى. با دوستانت نوشيدنى بنوشى و گيتار بزنى.»: