یه ساعت معروف داریم به اسم ده و ده دقیقه که لابد همه راجع به حکمت و دلیل انتخاب این ساعت برای ساعتای بیباطریای که تو ویترین ساعت فروشیا میذارن شنیدن. منم شنیدم و چیز درست و درمونیم از شنیدههام یادم نیس فقط احساسم نسبت به همشون این بوده که چه مزخرفاتی. یعنی به نظرم میرسید اهمیت دادن و تمرکز کردن روی ماجرایی که پشت این ده و ده دقیقههاس اصن خیلی دیگه باطله. حالا به همین دلیل که من تو ذهنم این ساعت رو بیاهمیت دونسته بودم یا به دلایل دیگری که تا به امروز بر ما پوشیده است و یا مطلقن بیدلیل یهو دچار حملهی ساعت ده و ده دقیقه شدیم در زندگیمون. راجع به حملهی ساعت ده و ده دقیقه در زندگی تاحالا چیزی شنیدین؟ این حمله شامل انواع کرمهایی میشه از این ساعت ناشی و یا در نهایت به این ساعت منجر میشن اگر بنظر غامض میرسه سعی میکنم با یه سری مثال و نثری متین قضیه رو براتون واضحتر کنم.
یک سری مثال:
ما یک ساعت سفیدی داشتیم، یعنی هنوز هم داریم، از این ساعتهای رو میزی مربع کوچک که زنگش بطور نرم و نازکی صدا میدهد بیغ بیغ ... بیغ بیغ.... بیغ بیغ. این ساعتی که عرض میکنم مال اتاق خوابمان است و ما مدتهاست دیگر از زنگش استفاده نمیکنیم چون آلارم اسنوزدار گوشی موبایل جایش را در زندگیمان گرفته است. فقط یک جایی روی تاقچه گذاشتیمش که هر زمان که بیدار شدیم بدون اینکه دست کنیم زیر بالشمان و به خودمان زحماتی را هموار کنیم تا ساعت را ببینیم با یک نگاه به تاقچه ساعت را ببینیم و بفهمیم چقدر دیگر وقت داریم برای خواب یا چقدر از وقتی که نداشتیم گذشته و از قافله عقبیم. یکجور تخمین زمانیِ کمدردسر تر از دست زیر بالش کردن و گوشی در آوردن و قفلش را باز کردن و ساعت را نگاه کردن.
یک روز در روزگاران قدیم، شاید یک سال پیش یا کمتر یا بیشتر من یک کاری داشتم که باید نهایتن تا 11پیش از ظهر فردایش میرساندم به دست کسی و خب خیلی از کار مانده بود در نتیجه شب تا صبح نشستم سرش و حدود هفت صبح که تمام شد خوشحال بودم که دو سه ساعت وقت دارم بخوابم. در آن گیج و گولی خیلی سعی کردم منطقی و علمی عمل کنم و با اینکه خیلی بنظرم بدیهی میرسید که با اینهمه استرسی که دارم دو سه ساعت دیگر حتمن بیدارم و کوک کردن آلارم موبایل برا ساعت ده و نیم کسرشانم بود چون ساعت را باید برای صبح زود کوک کرد و نه صبحِ دیر، تن به این خفت و خواری هم دادم و موبایلم را برای ده و نیم صبح کوک کردم و سعی کردم حد اکثر استفاده را از فرصتی که برای خوابم جور شده بود بکنم و البته طبق معمول وقتهایی که میدانم وقت ندارم برای خوابیدن و هرچه سریعتر بهتر است خوابم ببرد حدودن یک ساعت ازین سه ساعت و نیم را توی تخت به خودم پیچیدم و قلت زدم و نگران یک روز خوابالودهی پیش رو بودم ولی خب بلخره خوابم برد و همه نگرانیها از ذهنم پرید.
ما یک ساعت سفیدی داشتیم، یعنی هنوز هم داریم، از این ساعتهای رو میزی مربع کوچک که زنگش بطور نرم و نازکی صدا میدهد بیغ بیغ ... بیغ بیغ.... بیغ بیغ. این ساعتی که عرض میکنم مال اتاق خوابمان است و ما مدتهاست دیگر از زنگش استفاده نمیکنیم چون آلارم اسنوزدار گوشی موبایل جایش را در زندگیمان گرفته است. فقط یک جایی روی تاقچه گذاشتیمش که هر زمان که بیدار شدیم بدون اینکه دست کنیم زیر بالشمان و به خودمان زحماتی را هموار کنیم تا ساعت را ببینیم با یک نگاه به تاقچه ساعت را ببینیم و بفهمیم چقدر دیگر وقت داریم برای خواب یا چقدر از وقتی که نداشتیم گذشته و از قافله عقبیم. یکجور تخمین زمانیِ کمدردسر تر از دست زیر بالش کردن و گوشی در آوردن و قفلش را باز کردن و ساعت را نگاه کردن.
یک روز در روزگاران قدیم، شاید یک سال پیش یا کمتر یا بیشتر من یک کاری داشتم که باید نهایتن تا 11پیش از ظهر فردایش میرساندم به دست کسی و خب خیلی از کار مانده بود در نتیجه شب تا صبح نشستم سرش و حدود هفت صبح که تمام شد خوشحال بودم که دو سه ساعت وقت دارم بخوابم. در آن گیج و گولی خیلی سعی کردم منطقی و علمی عمل کنم و با اینکه خیلی بنظرم بدیهی میرسید که با اینهمه استرسی که دارم دو سه ساعت دیگر حتمن بیدارم و کوک کردن آلارم موبایل برا ساعت ده و نیم کسرشانم بود چون ساعت را باید برای صبح زود کوک کرد و نه صبحِ دیر، تن به این خفت و خواری هم دادم و موبایلم را برای ده و نیم صبح کوک کردم و سعی کردم حد اکثر استفاده را از فرصتی که برای خوابم جور شده بود بکنم و البته طبق معمول وقتهایی که میدانم وقت ندارم برای خوابیدن و هرچه سریعتر بهتر است خوابم ببرد حدودن یک ساعت ازین سه ساعت و نیم را توی تخت به خودم پیچیدم و قلت زدم و نگران یک روز خوابالودهی پیش رو بودم ولی خب بلخره خوابم برد و همه نگرانیها از ذهنم پرید.
خیلی با آرامش و سیر از خواب بیدار شدم. با چند لحظه تاخیر یادم افتاد که ماجرای آنروز قرار بوده چه باشد و کی خوابیدم وکی قرار بوده پاشم و بنظرم رسید که وای موبایلم چرا زنگ نزد و با دلهره به ساعت سفیده نگاه کردم که خوشبختانه دیدم ده و ده دقیقست و با توجه به احساس مظلومیتی که از کم خوابی شب قبل داشتم بنظرم رسید باید از بیست دقیقهی باقی مانده هم کمال استفاده را بکنم و باز گرفتم خوابیدم بعد باز بیدار شدم و دیدم ده و ده دقیقست و فکر کردم چه جالب منکه به نظرم رسید باز خوابم برده در حالیکه همین الان بیدار شده بودم و چقدر خواب تو این ساعت کیفیتش بالاست چون آدم فکر میکند حسابی خوابیده در حالیکه چند لحظه بیشتر نخوابیده. برای بار سوم که از صدای خر و پف خودم بیدار شدم و ساعت هنوز ده وده دقیقه بود قضیه بنظرم مشکوک رسید. بلخره دست کردم زیر بالش و موبایل را دراوردم ببینم جریان چیست. اصلن از عدد و رقمی که میدیدم سر در نمیآوردم. واقعن یک مدت سعی کردم تحلیل کنم ببینم این اعداد منظورشان چند است ولی مغزم اطلاعاتی که از طریق چشمم میگرفت را نمیتوانست پروسس کند. با یک جهش پریدم توی هال و به ساعت خیره شدم. الان درست یادم نیست چند بود واقعن ولی گمانم از 2 گذشته بود. دو یعنی دوی بعد از ظهر. گند زده بودم. آلارم را درست کوک کرده بودم ولی یادم رفته بود منوی روزهای هفتهی کوفتی اش را چک کنم ببینم آن روز کوفتی از هفته جلویش تیک خورده یا نه و خب گمانم تیک نخورده بود. بعدن معلوم شد که احسان روز قبل وقتی دیده ساعت باطریش تمام شده مخصوصن گذاشتتش روی ده وده دقیقه. یعنی با این ساعت میخواسته معلوم باشد که "این ساعت باطری ندارد". بابا من نمیفهمم این دلبستگی شدید به زبان نشانهها جریانش چیست و کاربرد دقیق زبانی که در دهان است را هم دوست دارم بدانم. آن آدمهایی که با دیدن یک عدد کوفتی یک عالمه ماجرا تو مغزشان مرور میشود و یاد تمام تصویرهای مشابهی که در عمرشان دیدهاند میافتند و از اسرار هستی در لحظه و با قاطعیت سر در میآورند مال فیلمند. فیلمهای هالیوود و بالیوود. در حالیکه من مال فیلمها نیستم. باشم هم مال فیلمهای مستقلم. یعنی هرگونه ارتباطی را با فیلمهای هالیوود و بالیوود تکذیب میکنم. من وقتی ببینم ساعت ده وده دقیقست فکر میکنم معنیش اینست که ساعت ده و ده دقیقست و اصلن به معنی پنهان موجود در ده و ده دقیقه و ارتباطش با باطری نداشتن پی نمیبرم.
هیچی این اولین و گمانم بدترین نمونه از حملهی ده و ده دقیقه بود. حملههای بعدی خیلی خفیفتر بودند یعنی ضربهی مالی حیثیتی خاصی به همراه نداشتند و در حد شوک خفیف لحظهای عمل میکردند و اکثرشان شامل حملات بیدار شدن تصادفی من راس ساعت ده وده دقیقه میشدند که باعث میشد ساعت را باور نکنم و شیرجه بزنم توی هال و اگر بگویم این اتفاق در چند ماه اخیر 6-7 بار افتاده ممکن است کم گفته باشم چون بنظرم خیلی بیشتر افتاده ولی حالا چون میخواهم در نهایت اغراق نکرده باشم به همان 6-7 بار بسنده میکنم. آخرینش همین امروز صبح بود. صبح جمعه. هیچ اتفاق ناجوری هم نمیفتاد اگر ساعت خواب مانده بود ولی من دیگر شرطی شدهام. وقتی راس ده و ده دقیقه بیدار میشوم تپش قلب پیدا میکنم و شیرجه میزنم توی هال که آنیکی ساعت را ببینم چون مطمئنم در این شرایط از موبایلم نتیجهای عایدم نمیشود و تنها پادزهرش شیرجه در هال است. اینکه روزهایی که وقت دارید بخوابید دستکم شش هفت بارش راس ده و ده دقیقه بیدار شوید در شما توهم توطئه ایجاد نمیکند؟ خب شما خیلی سالمید چون در من ایجاد میکند.
البته همه اش این نبود یک قلم کرم ویژهی ده و ده دقیه هم داشتیم و آن اینکه یکبار که ساعتِ هال روی ده و ده دقیقه از حرکت ایستاده بود و من از دست احسان شاکی بودم که بجای قبول زحمت تنظیم عقربهها روی این عدد کوفتی میتواند دست کند توی کشوی کوفتی و یک باطری قلمی کوفتی در بیاورد و بگذارد جای باطری تمام شده ولی اینبار احسان ادعا میکرد که دست به ساعت نزده و تا زمانی که من نگفته بودم اصلن نفهمیده بوده که ایستاده چون رسم ندارد به ساعت توی هال نگاه کند و این ده و ده دقیقه یک ده و ده دقیقهی کاملن تصادفیست. خب این اتفاق عجیب و تامل بر انگیزی بود. اینکه ساعت آدم خود به خود و بدون دستکاری خودش برود روی ده وده دقیقه باطری تمام کند. ما هم سعی کردیم روی آن تامل کنیم بعد دیدیم اصلن هم تامل برانگیز نیست و فقط جالب است. ساعت ما مدتها روی همان ساعت ماند. اگر ساعت بدرد بخوری بود میتوانستیم بدون اینکه لازم باشد جای عقربههایش را عوض کنیم همانطور درسته ببریم بگذاریمش توی ویترین ساعت فروشی ولی خب یک همچین ساعتی نبود.
همین دیگر. قصهی ما بسر رسید.
هیچی این اولین و گمانم بدترین نمونه از حملهی ده و ده دقیقه بود. حملههای بعدی خیلی خفیفتر بودند یعنی ضربهی مالی حیثیتی خاصی به همراه نداشتند و در حد شوک خفیف لحظهای عمل میکردند و اکثرشان شامل حملات بیدار شدن تصادفی من راس ساعت ده وده دقیقه میشدند که باعث میشد ساعت را باور نکنم و شیرجه بزنم توی هال و اگر بگویم این اتفاق در چند ماه اخیر 6-7 بار افتاده ممکن است کم گفته باشم چون بنظرم خیلی بیشتر افتاده ولی حالا چون میخواهم در نهایت اغراق نکرده باشم به همان 6-7 بار بسنده میکنم. آخرینش همین امروز صبح بود. صبح جمعه. هیچ اتفاق ناجوری هم نمیفتاد اگر ساعت خواب مانده بود ولی من دیگر شرطی شدهام. وقتی راس ده و ده دقیقه بیدار میشوم تپش قلب پیدا میکنم و شیرجه میزنم توی هال که آنیکی ساعت را ببینم چون مطمئنم در این شرایط از موبایلم نتیجهای عایدم نمیشود و تنها پادزهرش شیرجه در هال است. اینکه روزهایی که وقت دارید بخوابید دستکم شش هفت بارش راس ده و ده دقیقه بیدار شوید در شما توهم توطئه ایجاد نمیکند؟ خب شما خیلی سالمید چون در من ایجاد میکند.
البته همه اش این نبود یک قلم کرم ویژهی ده و ده دقیه هم داشتیم و آن اینکه یکبار که ساعتِ هال روی ده و ده دقیقه از حرکت ایستاده بود و من از دست احسان شاکی بودم که بجای قبول زحمت تنظیم عقربهها روی این عدد کوفتی میتواند دست کند توی کشوی کوفتی و یک باطری قلمی کوفتی در بیاورد و بگذارد جای باطری تمام شده ولی اینبار احسان ادعا میکرد که دست به ساعت نزده و تا زمانی که من نگفته بودم اصلن نفهمیده بوده که ایستاده چون رسم ندارد به ساعت توی هال نگاه کند و این ده و ده دقیقه یک ده و ده دقیقهی کاملن تصادفیست. خب این اتفاق عجیب و تامل بر انگیزی بود. اینکه ساعت آدم خود به خود و بدون دستکاری خودش برود روی ده وده دقیقه باطری تمام کند. ما هم سعی کردیم روی آن تامل کنیم بعد دیدیم اصلن هم تامل برانگیز نیست و فقط جالب است. ساعت ما مدتها روی همان ساعت ماند. اگر ساعت بدرد بخوری بود میتوانستیم بدون اینکه لازم باشد جای عقربههایش را عوض کنیم همانطور درسته ببریم بگذاریمش توی ویترین ساعت فروشی ولی خب یک همچین ساعتی نبود.
همین دیگر. قصهی ما بسر رسید.