خودم خیلی دلم میخواست میتوانستم جلوی خودم را بگیرم و از خودم یک تصویر نالان و غرغرو و بازنده و نچسب در کلهی شمایی که میخوانی نسازم. نمیدانید چقدر عصبانیم از تصویری که میسازم. چقدر پشیمانم. ولی راستش یک وقتهایی هست که نه تنها نمیتوانم آن آدم جالبی که دوست دارم بنظر برسم، بنظر برسم،(بله دوبار بنظر برسم) بلکه حتا نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم که این آدم غیرجالبی که هستم معلوم نباشد. تا معلوم نباشد انگار طلسمش نمیشکند و همین که هستم هستم. حالا البته بعد از معلوم شدنش هم قرار نیست چیزی عوض شود باز هم همین که هستم هستم، فقط لو رفتهام. بروز ناهنجاری با لو رفتن مصادف است و لو رفتن با از چشم افتادن. ولی فکرش را هم که میکنم بنظرم میرسد که اینجا اگر بدرد بروز غیر جالبیهایم نخورد قرار است به چه دردی بخورد؟ بابا دست کم بگذارید به یک دردی بخورد.
میگویند چرا از خودت ناراضی هستی؟ چرا دارد یعنی؟ پس من اینها را مینویسم به گمان خودم میخواهم به چرایش برسم و شما را هم به چرایش برسانم بعد اینها را که خواندید میپرسید چرا؟ و قاعدتن من دیگر حرفی برای گفتن ندارم. البته من از آن استثناها هستم که اینجور قواعد را تکذیب میکنند. یک حالت دفاعیای دارد بدنم که وقتهایی که دیگر حرفی برای گفتن برایم نمیماند میافتم روی دندهی پرچونگی. این دندهای که میگویم از آن دنده بدهاست. همیشه بعدش -حتا شده همان موقع یعنی در حینش- از تک تک جملات و لغتهایی که میگویم پشیمان میشوم. میشنومشان و باورم نمیشود که این منم که اینها را دارم میگویم. هزاری هم بخودم بگویم خفه شو هنوز دارم ور میزنم. از در و دیوار از احساسات غلیظ و شدید. از افتخارات و ناکامیها. همینطور ور و ور و ور. خیلی چیز کوفتیست. این دنده وراجی با قابلیت بالایی که برای پشیمانیِ بعدش دارد هروقت که بیاید تا چند روز بعدش دچار حالتی هستم که سادهترین توصیفش اشمئزاز از خود است ولی همانطور که همه میدانیم سادهترین توصیف هیچ وقت حق مطلب را ادا نمیکند. همین بس که بدانید بد کوفتیست. بدترین قسمتش هم این است که هر چه آدمهای مقابل آدمهای مهمتری باشند برایم، احتمال دست دادن چنین حالتی بمن بیشتر است. کاری هم از دست کسی ساخته نیست.
حالا بگذریم، اینها مقدمه بود همه. میخواستم غرغر کنم برایتان ولی یک اتفاق جالبی افتاد که بیخیال غرغر مزبور شدم با وجود اینهمه مقدمهچینی. فیلتر شکنم را شارژ کردم پول از حساب برداشته شد ولی اتفاق دیگری نیفتاد. یوزر نیم پسوردی به دستم نرسید. گشتم "ارتباط با ما"یشان را پیدا کردم نامه دادم که اینطور و آنطور. با یک حالت هیستریکی هم نامه دادم. ارسال که شد پیغام داد که بزودی یکی از کارشناسهای ما پاسخ شما را خواهد داد و تا آن موقع صبور باشید :))) خیلی بامزه گفت که صبور باشید. یکهو یادم افتاد خوب است کمی صبور باشم فعلن. هرچند که به دور و ورم که نگاه میکنم میبینم صبرو مقاومتم در این دوران کم کم جا دارد که تبدیلم کند به اسطورهای چیزی در این مقوله. ولی خب واقعیتش این است که خودم میدانم که آن چیزی که از بیرون شبیه صبوری است از درون چیز دیگریست. یک قسمتش لَختی ست و یک قسمتش استیصال، چارهی دیگری نداشتن، حالا ببینیم چه میشود، یک همچین چیزهایی. صبر یکجور دیگر است که اتفاقن در من یا نیست یا اگر هست خیلی بیشترش اگر بود خیلی بهتر بود.
یک پیغام بامزه اینترنتی دیگر هم داشتم که ربطی به مقوله صبر ندارد ولی چون من واقعن یک دو سه دقیقهای با خنده و تعجب به آن زل زدم گفتم شاید برای شما هم جالب باشد. عملیات کارت به کارتم موفقیت آمیز نبود و پیغامی که دریافت کردم این بود: بروز خطا! احتمالن جلسهی کاری شما لغو شده است. :))))) شوخیشون گرفته؟ وا! :)))))))))))
میگویند چرا از خودت ناراضی هستی؟ چرا دارد یعنی؟ پس من اینها را مینویسم به گمان خودم میخواهم به چرایش برسم و شما را هم به چرایش برسانم بعد اینها را که خواندید میپرسید چرا؟ و قاعدتن من دیگر حرفی برای گفتن ندارم. البته من از آن استثناها هستم که اینجور قواعد را تکذیب میکنند. یک حالت دفاعیای دارد بدنم که وقتهایی که دیگر حرفی برای گفتن برایم نمیماند میافتم روی دندهی پرچونگی. این دندهای که میگویم از آن دنده بدهاست. همیشه بعدش -حتا شده همان موقع یعنی در حینش- از تک تک جملات و لغتهایی که میگویم پشیمان میشوم. میشنومشان و باورم نمیشود که این منم که اینها را دارم میگویم. هزاری هم بخودم بگویم خفه شو هنوز دارم ور میزنم. از در و دیوار از احساسات غلیظ و شدید. از افتخارات و ناکامیها. همینطور ور و ور و ور. خیلی چیز کوفتیست. این دنده وراجی با قابلیت بالایی که برای پشیمانیِ بعدش دارد هروقت که بیاید تا چند روز بعدش دچار حالتی هستم که سادهترین توصیفش اشمئزاز از خود است ولی همانطور که همه میدانیم سادهترین توصیف هیچ وقت حق مطلب را ادا نمیکند. همین بس که بدانید بد کوفتیست. بدترین قسمتش هم این است که هر چه آدمهای مقابل آدمهای مهمتری باشند برایم، احتمال دست دادن چنین حالتی بمن بیشتر است. کاری هم از دست کسی ساخته نیست.
حالا بگذریم، اینها مقدمه بود همه. میخواستم غرغر کنم برایتان ولی یک اتفاق جالبی افتاد که بیخیال غرغر مزبور شدم با وجود اینهمه مقدمهچینی. فیلتر شکنم را شارژ کردم پول از حساب برداشته شد ولی اتفاق دیگری نیفتاد. یوزر نیم پسوردی به دستم نرسید. گشتم "ارتباط با ما"یشان را پیدا کردم نامه دادم که اینطور و آنطور. با یک حالت هیستریکی هم نامه دادم. ارسال که شد پیغام داد که بزودی یکی از کارشناسهای ما پاسخ شما را خواهد داد و تا آن موقع صبور باشید :))) خیلی بامزه گفت که صبور باشید. یکهو یادم افتاد خوب است کمی صبور باشم فعلن. هرچند که به دور و ورم که نگاه میکنم میبینم صبرو مقاومتم در این دوران کم کم جا دارد که تبدیلم کند به اسطورهای چیزی در این مقوله. ولی خب واقعیتش این است که خودم میدانم که آن چیزی که از بیرون شبیه صبوری است از درون چیز دیگریست. یک قسمتش لَختی ست و یک قسمتش استیصال، چارهی دیگری نداشتن، حالا ببینیم چه میشود، یک همچین چیزهایی. صبر یکجور دیگر است که اتفاقن در من یا نیست یا اگر هست خیلی بیشترش اگر بود خیلی بهتر بود.
یک پیغام بامزه اینترنتی دیگر هم داشتم که ربطی به مقوله صبر ندارد ولی چون من واقعن یک دو سه دقیقهای با خنده و تعجب به آن زل زدم گفتم شاید برای شما هم جالب باشد. عملیات کارت به کارتم موفقیت آمیز نبود و پیغامی که دریافت کردم این بود: بروز خطا! احتمالن جلسهی کاری شما لغو شده است. :))))) شوخیشون گرفته؟ وا! :)))))))))))
۲ نظر:
They translate it from English, "your session has been expired" :-)
:)) آره خب حدس زدم ترجمه باشه. حالا کدوم کازینی کازین جان ینگه دنیایی؟ چرا معما طرح میکنی اخه آخر شبی؟ :))))
ارسال یک نظر