حواس خودم را پرت میکنم تا دوشمبه شود، نه سه شمبه شود حتا و دوشمبه به خیر گذشته باشد. این پست در جهت همین سرگرمی و حواس پرت کردگی است. نه ربطی به مبارک بودن رفتن مبارک دارد و نه ارتباطی با خیابانروی دوشمبهمان. همینطوری بیربط
کمی بیشتر از ۱۰۰۰ بار - به تعداد همه جمعهها و روزهای تعطیل دوران مدرسه- دیدهام فیلمی را که در آن یک پسر ننری اول میرفت توی یک خانهٔ خرابهای بعد داد میزد و کلهاش را میگرفت و بعد فرار میکرد یا غش میکرد. یادم نیست. بعد صب که پا میشد کچل شده بود. یک کچل ناجوری هم. بعد یک معجونی درست میکرد که در آن تا جایی که یادم هست یکجای ملخ هم لحاظ شده بود که یادم نیست کجایش. بعد که معجون را میخورد سرش میخارید و مو در میآورد. خیلی مو در میآورد. آنقدر که یکی دزدیده بودش یا فریب داده بودش یا چی که با موهایش خط تولید قلم مو راه بیندازد. توی یک لولهٔ فلزیای دراز میکشید و هی موهایش رشد میکرد و از موهایش قلمو درست میکردند. آخرش هم یک کسانی میآمدند و نجاتش میدادند.
بیشتر از این چیزی ازین فیلم بیش از هزار بار دیده یادم نیست. فیلم خیلی نفرت انگیزی بود به نظرم. هیچ حوصلهاش را نداشتم ولی آنروزها تماشای برنامه کودک حق مسلم ما بود و حق گرفتنی بود و طبعن به حقدار میرسید مثل جرزن که به جرش میرسید.
رسم ما این بود.
اصول اخلاقی ما هم اصولن همینهاست. اینکه حقمان را بگیریم حتا اگر حقمان را مجبور باشیم تحمل کنیم. چون حق گرفتنی است و هم اینکه ایمان داشته باشیم به جر رسیدن جرزن را. از ته دل
کمی بیشتر از ۱۰۰۰ بار - به تعداد همه جمعهها و روزهای تعطیل دوران مدرسه- دیدهام فیلمی را که در آن یک پسر ننری اول میرفت توی یک خانهٔ خرابهای بعد داد میزد و کلهاش را میگرفت و بعد فرار میکرد یا غش میکرد. یادم نیست. بعد صب که پا میشد کچل شده بود. یک کچل ناجوری هم. بعد یک معجونی درست میکرد که در آن تا جایی که یادم هست یکجای ملخ هم لحاظ شده بود که یادم نیست کجایش. بعد که معجون را میخورد سرش میخارید و مو در میآورد. خیلی مو در میآورد. آنقدر که یکی دزدیده بودش یا فریب داده بودش یا چی که با موهایش خط تولید قلم مو راه بیندازد. توی یک لولهٔ فلزیای دراز میکشید و هی موهایش رشد میکرد و از موهایش قلمو درست میکردند. آخرش هم یک کسانی میآمدند و نجاتش میدادند.
بیشتر از این چیزی ازین فیلم بیش از هزار بار دیده یادم نیست. فیلم خیلی نفرت انگیزی بود به نظرم. هیچ حوصلهاش را نداشتم ولی آنروزها تماشای برنامه کودک حق مسلم ما بود و حق گرفتنی بود و طبعن به حقدار میرسید مثل جرزن که به جرش میرسید.
رسم ما این بود.
اصول اخلاقی ما هم اصولن همینهاست. اینکه حقمان را بگیریم حتا اگر حقمان را مجبور باشیم تحمل کنیم. چون حق گرفتنی است و هم اینکه ایمان داشته باشیم به جر رسیدن جرزن را. از ته دل
۳ نظر:
!مگس مرده
طبعن
نسخه جادويي
اسمش اين بود....
هزار سال پيش بود انگار
Ss
ارسال یک نظر