بشینیم درست فکر کنیم ببینیم چی شد که اینطور شدیم. هر کدام. تک تکمان. من شخصن حاصل چیز خاصی نشدنم. یعنی انقدر چیز خاصی نشد که شدم اینی که امروز هستم.
یک حسادتی دارم نسبت به کسانی که شخصیت امروزشان حاصل اتفاقات قابل ذکر است. حسادت مسخرهایست. قبول دارم. ولی واقعیت است. دارمش.
یک ویژگی بارز حاصل از "چیزخاصی نشدن"م هم عذاب وجدان بی حاصل و بی واکنش است. عذاب وجدانم ازنوع سینمایی و دراماتیک نیست. منجر به تلاش و زحمت و پشتکار نمیشود. متنبهم نمیکند. شبیه یک بغض حاصل از تیرویید است بیشتر. روی مبل لم دادهام، چَت میکنم، احسان ظرفهای یک هفته مانده را میشوید، از دست من عصبانیست که ذرهای حس همکاری ندارم، اصلن قبل از اینکه او عصبانی باشد هم من عذاب وجدان ویژهی خودم را شروع کردهام. اصلن عصبانیت او تاثیر روی کیفیت این جریان ندارد حتا. همینطور هی معذبم ولی این عذاب هرگز منجر به عمل یا در واقع عکسالعمل ویژهای نمیشود، همینطور هست برای خودش، وول میخورد در دل و سر و هرجایی که عرصه برای وول خوردنش محیاست، من هم به چت کردن ادامه میدهم. سارا زندگیش را، روز و شب و نصفه شبش را با تمام وجود گذاشته برای درست کردن کار شرکت، گاهی دلم میخواهد از بیعاری خودم ذوب شوم، فکر میکنم وقت مردن است، ولی این منجر به همکاری نمیشود. همینطور گنگ نگاه میکنم. دوست دارم اینها پاز شوند، من پلی شوم، برسم سر فرصت آرام آرام همه چیز را جبران کنم، همهی اهمالکاریهایم را. اصلن هم نبینند حتا من را موقع جبران. نفهمند که جبران شده، یعنی شاید اصلن ماجرا همین باشد، این تصویری که طرف میبیند تو داری دست و پا میزنی تصویر محقریست، شاید هم این بهانهی مغز من است. حتمن بهانهی مغز من است. بهرحال. نشستهام نگاه میکنم. تکان نمیخورم. سنگ شدهام. سنگ چشمدار.
یک حسادتی دارم نسبت به کسانی که شخصیت امروزشان حاصل اتفاقات قابل ذکر است. حسادت مسخرهایست. قبول دارم. ولی واقعیت است. دارمش.
یک ویژگی بارز حاصل از "چیزخاصی نشدن"م هم عذاب وجدان بی حاصل و بی واکنش است. عذاب وجدانم ازنوع سینمایی و دراماتیک نیست. منجر به تلاش و زحمت و پشتکار نمیشود. متنبهم نمیکند. شبیه یک بغض حاصل از تیرویید است بیشتر. روی مبل لم دادهام، چَت میکنم، احسان ظرفهای یک هفته مانده را میشوید، از دست من عصبانیست که ذرهای حس همکاری ندارم، اصلن قبل از اینکه او عصبانی باشد هم من عذاب وجدان ویژهی خودم را شروع کردهام. اصلن عصبانیت او تاثیر روی کیفیت این جریان ندارد حتا. همینطور هی معذبم ولی این عذاب هرگز منجر به عمل یا در واقع عکسالعمل ویژهای نمیشود، همینطور هست برای خودش، وول میخورد در دل و سر و هرجایی که عرصه برای وول خوردنش محیاست، من هم به چت کردن ادامه میدهم. سارا زندگیش را، روز و شب و نصفه شبش را با تمام وجود گذاشته برای درست کردن کار شرکت، گاهی دلم میخواهد از بیعاری خودم ذوب شوم، فکر میکنم وقت مردن است، ولی این منجر به همکاری نمیشود. همینطور گنگ نگاه میکنم. دوست دارم اینها پاز شوند، من پلی شوم، برسم سر فرصت آرام آرام همه چیز را جبران کنم، همهی اهمالکاریهایم را. اصلن هم نبینند حتا من را موقع جبران. نفهمند که جبران شده، یعنی شاید اصلن ماجرا همین باشد، این تصویری که طرف میبیند تو داری دست و پا میزنی تصویر محقریست، شاید هم این بهانهی مغز من است. حتمن بهانهی مغز من است. بهرحال. نشستهام نگاه میکنم. تکان نمیخورم. سنگ شدهام. سنگ چشمدار.
۴ نظر:
ميدوني يعضي آدما فكر مي كنن، بعضيا كار. بدترين آدما اونايين كه هم فكر مي كن هم كار، چون آدماي ديگه رو دچار گناه مي كن.
امروز راجع به تنبلی نوشتم، اینکه چرا اینطور بار اومدم که از پس یه کار ساده ای نمی تونم بر بیام!
خب، شاید بی رحمی باشه که من این یه وجه از شخصیتم رُ ربط دادم به تربیت ِ خانواده م! اما همیشه اینطور نیست!
اینکه من مسئولیت ِ کاری رُ نمی تونم قبول کنم نمیشه به گردن کسی دیگه ای بندازم
اما گاهن آدم دلش می خواد کارهایی رو انجام بده که باب میلش بیشتره!
من نیز اینچنین به شدت..سخن از زبان ما میگویی و این حرفا
ارسال یک نظر