توی یه ترافیک گندی گیر کردم. نه راه پس دارم نه راه پیش با ارهای در جایی که باید. تسلیم فقط.
معمولش اینه که آدمایی که عصر پنجشمبه توی ترافیکِ گه گیر میکنن قراره برن مهمونیای، کنسرتی، سینمایی، چیزی و ترافیکه دلشورهٔ نرسیدن به مهمونی یا کنسرت یا سینما یا اون چیزه، در حالیکه من از صبح امروز قرار بوده فیلم برسونم به دست کارگاه و الان که داره غروب میشه هچنان همون قراره. بله قراره فیلم برسونم به کارگاه و دیره. با خوشبینانهترین معیار هم ۸ ساعت دیره- نمیگم دوماه چون دوماه رو یکی دیگه قبلن گفته- همون هشت ساعت هم کم نیست.
فیلمی که میگم ازون فیلما نیست که عصر پنجشمبه یا نهایتن ظهر جمعه یا هر زمان از هر روز دیگهای میشینن نگاش میکنن. کلن نگاه کردنی نیست، یه ورقهٔ کالکه که روش یه طرحهاییه و بایس برسه به کارگاه تا طی یه پروسهٔ وقت گیری تبدیل به شابلون شه. شابلون چاپ سیلک. بله و الان تازه من غروب پنجشمبه که توی ترافیک کوفتی گیر کردم دارم میرم که فیلمه رو برسونم به کارگاه، که عکاسی شه، که بعدش شابلون شه، که بعدش شابلونه موجب شه که این طرحا چاپ شن رو لباس و هفتهٔ دیگم نمایشگاس. عقبیم مثل چی.
بله میدونم که بارونه الان خیلی باصفاس ولی من متاسفانه در موقعیت تحقیر و تکذیب هرگونه صفا و صمیمیتم و الان متوجهم که این بارون مسخره بیتقصیر نیست در این ۸ ساعت تاخیر امروز من که داره میشه ۹ کم کم. وووییی. د تکون بخور لامصب :|
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر