یه آقای محترمی اومد. گفت به پیشناهاد یکی از دوستان. گفت پیرهن آستین بلند میخواد.
خب راستش من اصن به نظرم نرسید مشتری باشه. چیزی که میخواست رو هم نداشتیم.
الان آقاهه رفت درحالیکه تی شرتی رو که پرو کرده بود در نیورد و لباس خودشو چپوند توی کیفش.
و من آی حال میکنم با مشتریایی که لباسمونو در نمیآرن، با یه لباس دیگه میان تو با یه لباس دیگه میرن بیرون
بچگیام خودم اینجوری بودم. هر وخت کفش میخریدم جدیدا رو میپوشیدم قبلیا رو میذاشتم تو جعبهٔ نوئه.
حالا دیگه نه. دیگه کهنه پرست شدم. طول میکشه که از قبلیه دل بکنم. تا لباس تازه رو به رسمیت بشناسم.
البته چرا. یبار سه چار سال پیش تو استانبول یه همچین کاری کردم. خیلیم بم چسبید.
سفر کوله به پشت رفته بودیم و من هرچی لباس برده بودم یقور و بیریخت بود. یادم نبود علاوه بر کوله کشی میخوام تو خیابونا راه برم باد بیاد، بزنه تو موهام، بپیچه به پرو پام. بعد هی دخترای پیرهن گل گلی میدیدم تو خیابونا همش یجورِ حسرت بدلی نگاشون میکردم
بلخره احسان گفت چیه خب؟ بیا بریم یکی ازینا بخر انقد مردمو با حسرت نیگا نکن.
خلاصه رفتیم خریدیم. همونجام من پوشیدم اومدم بیرون. تمام اونروز و روزای بعدشم درش نیوردم. خب من کلن آدم عقدهای ای هستم در مورد دامن پوشیدن در خیابون بخصوص. اونم دامن گلدار. مث هایدی. تازه بادم بیاد.
اونروزم فروشنده هه نیشش واز شده بود. شاد شد از ذوقی که واسه لباسه داشتم.
مث الان من که نیشم وازه
آخه آقاهه اصن بش نمیومد ذوق کنه
اولش که گفت دوستم گفته، فکر کردم دوستش آخه به ما لطف داشته ولی اینکه از کارای ما خوشش نمیآَد
بعد دیدم ئه! آقا پوشید و درشم نیورد
آفرین آقای با ذوق. روزمو ساختی:)
خب راستش من اصن به نظرم نرسید مشتری باشه. چیزی که میخواست رو هم نداشتیم.
الان آقاهه رفت درحالیکه تی شرتی رو که پرو کرده بود در نیورد و لباس خودشو چپوند توی کیفش.
و من آی حال میکنم با مشتریایی که لباسمونو در نمیآرن، با یه لباس دیگه میان تو با یه لباس دیگه میرن بیرون
بچگیام خودم اینجوری بودم. هر وخت کفش میخریدم جدیدا رو میپوشیدم قبلیا رو میذاشتم تو جعبهٔ نوئه.
حالا دیگه نه. دیگه کهنه پرست شدم. طول میکشه که از قبلیه دل بکنم. تا لباس تازه رو به رسمیت بشناسم.
البته چرا. یبار سه چار سال پیش تو استانبول یه همچین کاری کردم. خیلیم بم چسبید.
سفر کوله به پشت رفته بودیم و من هرچی لباس برده بودم یقور و بیریخت بود. یادم نبود علاوه بر کوله کشی میخوام تو خیابونا راه برم باد بیاد، بزنه تو موهام، بپیچه به پرو پام. بعد هی دخترای پیرهن گل گلی میدیدم تو خیابونا همش یجورِ حسرت بدلی نگاشون میکردم
بلخره احسان گفت چیه خب؟ بیا بریم یکی ازینا بخر انقد مردمو با حسرت نیگا نکن.
خلاصه رفتیم خریدیم. همونجام من پوشیدم اومدم بیرون. تمام اونروز و روزای بعدشم درش نیوردم. خب من کلن آدم عقدهای ای هستم در مورد دامن پوشیدن در خیابون بخصوص. اونم دامن گلدار. مث هایدی. تازه بادم بیاد.
اونروزم فروشنده هه نیشش واز شده بود. شاد شد از ذوقی که واسه لباسه داشتم.
مث الان من که نیشم وازه
آخه آقاهه اصن بش نمیومد ذوق کنه
اولش که گفت دوستم گفته، فکر کردم دوستش آخه به ما لطف داشته ولی اینکه از کارای ما خوشش نمیآَد
بعد دیدم ئه! آقا پوشید و درشم نیورد
آفرین آقای با ذوق. روزمو ساختی:)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر