شنبه، اسفند ۲۹، ۱۳۸۸

نشانه های باهار


یادم نیست درس نشانه های بهار مال کلاس چندم بود، دبستان بود هرچی بود، که شاخه ی بید مشک جزوش بود و پسره تار عنکبوتا رو داشت تمیز میکرد، من هر وقت شاخه ی بیدمشک میبینم با یه لحن شل و وِلی با صدای بلند میگم از نشـــانـــــه هـــــــــای بهــــــار. یه جوری میگم که لج خودم در میاد.
ولی حالا امسال بعد مدتها نشانه های بهار رو جدن میبینم در چند روز اخیر. ازون نشونه خوبان اکثرن. وقتی حال میکنم با بهار دوس دارم بهش بگم باهار. مثل شاملو.
خودم (خودی من!) باهار امسال به شدت درم نفوذ کرده، حالم بدجوری نزار بود، یه جوری که فکر میکردم دیگه براش چاره ای نیست، یه جوری که فکرشم نمیکردم گره هام به این زودیا واز شه، که بشه دیگه کیف کرد در زندگانی، که میشه به چیزای لوس و بیمزم خندید، بدجوری از دس رفته بودم یکی دو ماه اخیر، بعد یهو بیخودی احیا شدم، تکون خوردم ، کیف کردم ، خندیدم! خیلی راضیم فعلن از این نشانه های باهار. البته فین فین و عطسه و خارش حلق و گلو و اشک چشم و سرخی دماغ هم جزو نشانه های باهار منن! اصن قدمشونم رو تخم چشمم.
آخرین روز امساله، خیر سرم بیدار شدم یکم خونه رو مرتب کنم یکم به استقبال این سال دیگه ی محبوبم برم. بعد یهو نشانه های بهار رو تو خونمون دیدم و عکس گرفتم و گفتم یه چند خطی بنویسم و این شد که این شد.
دیشب در راه برگشت از خونه ی داییجان، یهو با احسان به کله مون زد بریم سینما، فیلم "هیچ" رو دیدیم، خوب فیلمی بود، من که راضی بودم حسابی، خلاصه آخرین سینمای امسال موفقیت آمیز بود، بعدشم رفتیم همه ی کتابا و مجله های عقب مونده ی امسالمونم خریدیم و خر کیف شدم حسابی، اگه اینجارم یه دستی به سر و روش بکشم دیگه جدن میترکونم.
همه ی این چیزا باعث نمیشه که آدم یادش بره که این امسال لعنتی کلی گروکشی کرده از زندگی و زندگانی خیلیا و همچنان تو سال دیگه ی محبوبمون و حتا سالای بعدش رد پای نحسش میمونه، ولی باید صبر کرد وامیدوار بود، خود مهندسم گفته اصن، منم میگم