شنبه، دی ۰۴، ۱۳۸۹

ژاله‌کش


ژاله‌کش/ ادویج دانتیکا؛ ترجمه شیوا مقانلو، نشر چشمه. 1388
با وجود بی حوصلگی اینروزهایم اقرار میکنم که کتاب ژاله‌کش خواندنی ست به شدت. با نثر روان و فرم جذابش واصل کار: موضوع به موقع - با تاکید شدید بر به موقع بودن موضوعش-
کتاب حول محور اسمش میچرخد: ژاله کش. ژاله کش را اهالی هاییتی به شکنجه‌گران حکومتی می‌گویند. کسانی که سحرگاه، آفتاب نزده، وقتی ژاله تازه نشسته روی برگ و گل، حمله می‌کنند به خانه‌های قربانیانشان، مخالفان سیاسی دیکتاتوری، معترضین.
فرم کتاب در وهله‌ی اول داستان کوتاه است. بی شخصیت محوری واحد. چند داستان کوتاه که تنها وجه اشتراکشان در هاییتی‌یایی بودن یک یا چند شخصیت از داستان است ولی از همان داستان دوم یا سوم دیگر نمی‌دانید که رمان می‌خوانید یا داستان کوتاه. هی به هم تبدیل می‌شوند این دو. جذبش می‌شوید.
ترجمه‌ی شیوا مقانلو هم روان و دلچسب است. دلچسب‌تر از ان ولی معرفی "دانتیکا" ست به خواننده‌ی فارسی زبان. نویسنده‌ی زن مهاجری که به شدت برای من آشناست. قیافه‌اش نه! نگاهش. و خواندنش جدن به من چسبید.
با اخطار اینکه خشونت تصویرهای فصل آخر ناگهانی است. نه مثل یوسا که هر لحظه منتظری پرتت کند به عمق فاجعه. این‌ یکی را من منتظر نبودم ولی هلم داد. قدرت توصیف خشونتش اما با یوسا قابل قیاس است. به همان آزاردهندگی.
من که ژاله کش را خیلی مناسب اوضاع و احوال این ماه‌هایم یافتم. مناسب امسال. دیکتاتوری، مهاجرت، خشم سرخورده، غربت، تفاوت نسل‌ها... خلاصه که شما هم بخوانید تا بدانید چه می‌گویم.
اقلن کتاب بخوانیم

پ ن: وبلاگ مترجم این کتاب

پنجشنبه، آذر ۱۱، ۱۳۸۹

ترانه ی برف خاموش


ترانه ی برف خاموش/ هیوبرت سلبی جونیور؛ ترجمه پیمان خاکسار، نشر چشمه. 1389
فیلم عجیب «ریکوییم برای یک رویا» را اگر که یادتان باشد با آن کارگردان عجیبش «آرنوفسکی»، آن فیلم از روی رمان عجیب «سلبی» نوشته شده بود. «سلبی» که میگویم همین نویسنده ی «ترانه ی برف خاموش» منظورم است.
ازین سلبی عجیب که آن رمان عجیب را درآورده بوده تازگی مجموعه داستانی ترجمه شده که اولین اثر به فارسی درآمده ی این نویسنده ی عجیب است وضمن آنکه تنها مجموعه داستانیست که داشته این نویسنده . یعنی نه اینکه طرف نشسته باشد و تند و تند داستان کوتاه نوشته باشد و این مجوعه داستان را داده باشد بیرون ها! نه! 20 سال طول کشیده. گمانم کلن هم طرف فکر نمیکرده که روزی بخواهد منتشرشان کند. شاید هم فکر میکرده من از کجا بدانم. ولی جریان این است که در طول 20 سال 15 داستان کوتاه نوشته که همه شان باهم در این کتاب منتشر شده که البته اثر ترجمه شده شامل 12 تا ازین 15 تا می شود- ظاهرن آن 3 تای دیگر قابل چاپ در ایران نیستند علاوه بر کل رمانها که ظاهرن قابل چاپ در ایران نیستند یعنی ظاهرن تنها چیز قابل چاپ در ایران ازین نویسنده همین است که در این 212 صفحه هست )
حالا ولی میخواهم بگویم که این مجموعه داستان ولی چندان عجیب نیست. شاهکار هم حتا نیست (این حتا ازین لحاظ است که طبق اسناد نویسنده عادت داشته به شاهکار ساختن) بیشتر داستاها شبیه طرحند و ظاهرن هم جدن بعضی از اینها طرح اولیه ی رمانی هستند که بعدن نوشته شده. ولی وقتی میگویم شاهکار نیستند منظورم این نیست که خوب نیستند. که تاثیر گذار نیستند که شما را نمیبرند به عالمشان. خوبند. جدن خوبند و عجیب تاثیر گذار. عالم وسواس فکری را اگر بشناسید از نیش داستانها تا مدتها در امان نیستید. تنها وجه اشتراک این داستانها همین وسواس فکری امانبر شخصیت داستانهاست. هر کدام از شخصیتها در شرایط متفاوت در طبقه ی متفاوت با مشکلات متفاوت ولی بلدند که مغزتان را بخارانند با ملال افکارشان
من شخصن اگر کارگردانی چیزی بودم با خواندن این داستانها بد وسوسه میشدم به ساختن فیلم کوتاهی چیزی بر اساسشان. به نظرم طرح فیلمنامه اند همه شان. برای فیلمی گزنده و آبی خاکستری ولی. از آنها که من دوست داشتم بسازم اگر کارگردانی چیزی بودم
هرچه که داستانهای کتاب نیش بزند ادم را و افسرده اش کند، داستان نویسنده شدن سلبی ولی ازآن داستانهاست که جان میدهد برای امیدوار کردن آدم به اینکه شاید خودش هم بتواند روزی... مثل وقتی حال میکنی که میبینی فلان نویسنده یا کارگردان محبوبت مثلن از 60 سالگی شروع کرده اند و فکر میکنی که ایول هنوز وقت داری. سلبی ولی دیر شروع نکرد. بی سواد بود.
15 سالگی اخراج شده بود از مدرسه و اینجا در مقدمه نوشته که دریانوردی پیشه کرد. من گمان نکنم برای 15 ساله ها این دریانوردی معنی ای بجز ملوانی بدهد. حالا خلاصه این سلبی ملوان مسلول میشود بدجور. عملش میکنند و یک ریه اش را در می آورند که زنده بماند. می ماند ولی ملوان آس و پاس بدون ریه را تصور کنید که دایم علیل و مریض گوشه ی خانه افتاده. نه درسی خوانده و نه کاری بلد است بجز همان ملوانی که دیگر ظاهرن توان بدنی اش را نداشته. زنش البته کار میکرده در فروشگاهی و خرج زندگی را در می آورده ولی سلبی به هر حال همان گوشه ی خانه افتاده بوده، مریض. بعد یک دوستی، فرشته ی نجاتی چیزی خلاصه بهش پیشنهاد میکند که حالا که نشسته ای در خانه چطور است که بنویسی؟ گفته یک ریه ای تنها کاری که می توانی همین نویسندگی است. سلبی هم شروع میکند و نویسنده میشود. حتا با رمان شروع میکند این نویسندگی را. کلی هم کله گنده می شود ها. نگاه نکنید که ما نشنیده بودیم اسمش را.
جدن شبیه افسانه ها نیست؟ هوس نمیکنید سل بگیرید بیفتید گوشه ی خانه؟
طبق معمول سه پست اخیر این کتاب هم از طریق ترجمه ی پیمان خاکسار بودنش کشف شد. دستش درست.
بین پستهایی که در باره ی کتاب دیدم چیز درخور لینک دادنی نبود. همه معرفی کرده اند . ندیدم جایی تحلیلی یا اطلاعات جدیدی داده باشد اگر شما دیدید برایم کامنت بگذارید

پ ن 1: این سلبی ظاهرن در نقش کوچکی در فیلم رکوییم ... جلوی دوربین ظاهر میشود. نمیدانم کدام نقش
پ ن2: این بار 6 ماه پیش ننوشته بودم این را. همین هفته ی پیش خواندمش و همین امروز نوشتمش به خدا
پ ن 3: فیس بوکی ها اگر التفاط نمودند و این پست را تا ته خواندند و هوس کامنت نهادن نمودند آنجا میشود با یک کلیک پست اوریجینال را انتخاب کرد و اینجا در خود وبلاگ کامنت گذاشت ولی اگر حال اینهمه دردسر نداشتید هم خب کاچی بعضی هیچیس. همونجا التفاط کونین. دسدون درس