یکشنبه، فروردین ۲۹، ۱۳۸۹

مردی بدون وطن


مردی بدون وطن/ کرت ونه گات؛ ترجمه علی اصغر بهرامی. نشر چشمه . 1386

خواندن این کتاب را اکیــدن به همه پیشنهاد میکنم، چه آنها که ونه گات را خوانده اند، که در این صورت این عصاره ی ونه گات را نباید از دست بدهند،- که احتمالن هم از دست نداده اند- چه آنها که ونه گات را نخوانده اند یا نمیشناسند، برای اینکه بیش از نیمی از بقیه ی عمرشان هدر نرود سریعتر این یکی را بخوانند تا دربدر باقی آثارش شوند بام تا شام و چه حتا آنها که اصلن حال کتاب خواندن ندارند یا وقتش را ندارند و وبگردی و وبلاگ خوانی پیشه نموده اند، این سری اخیر حتمن حتمن بخوانند که لذت خواندن این یکی چیزیست سوای هر پیشزمینه ای که از کتاب و کتابخوانی دارید، اولن که خیلی کوتاه است، دومن که خیلی به روز است و سیّمن این کتاب مجموعه ای از نوشته هاست بین مقاله و درد دل، در واقع بیشترین قالبی که شبیهش هست همان وبلاگ است.باید بخوانید جدن
راستش را بخواهید برایم خیلی سخت است درباره ی کتاب یا نویسنده بگویم، زمانی میتوان چیزی را توصیف کرد که آنرا گذرانده باشی و از بالا- یا دور- بتوانی نگاهش کنی ولی واقعیت این است که کورت ونه گات با مرد بدون وطنش من را قورت داده، درسته، الان از داخل شکمش تایپ کردن خیلی برایم دشوار است، ولی اینجا اصلن شباهتی به شکم نهنگی که پدر ژپتو را قورت داده بود ندارد،این تو به شدّت محیط مفرحیست و این به شدّّّّتی که میگویم دو سه تایی دست کم تشدید دارد که اینجا یکی را برای نمونه آورده ام. درست روی حرف دال.
مردی بدون وطن را ونه گات در 82 سالگی نوشت، در سال 2004، همان سال هم ترجمه شد به فارسی، هم زمان بامنتشر شدن ترجمه فارسی ونه گات از پله های داخل خانه اش سقوط کرد، ضربه مغزی شد و مرد. آری رسم روزگار چنین است. «هیچ کس از زندگی جان سالم به در نمیبرد» این را خودش گفته بود ازقضا در همین کتاب و در ضمن گفته بود روی قبرش بنویسند که:« نزد این مرد موسیقی دلیل کافی برای اثبات وجود خداوند بود.» البته مترجم دیگری این جمله را اینطور ترجمه کرده:‌ «يگانه علت وجود خدا همانا موسيقي است.» والا به نظرم نمیرسد توضیح علت وجود خداوند جایش روی سنگ قبر باشد، ترجمه اولی به نظر بنده نزدیکتر است!
علی اصغربهرامی اولین مترجم فارسی آثار ونه گات است و چندتا از مهمترین کارهای این نویسنده را به فارسی برگردانده، ولی جایی خواندم که از همین کتاب آخری 4 برگردان فارسی در بازار کتاب موجود است، خود دانید!
شما اگر اسم نویسنده را در گوگل جستجو کنید کلی مقاله برایتان پیدا میکند که وجه مشترک همه آنها این است که او در جنگ جهانی دوم اسیر آلمانها شد و شاهد بمباران درسدن توسط متفقین بود، در این بمباران چیزی حدود 135 هزار نفر کشته شدند، ونه گات 35 سال بعد کتاب «سلاخ خانه ی شماره پنج» را نوشت ، با الهام ازین اتفاق . خلاصه که اولین چیزی که قرار است راجع به ونه گات دستگیرتان شود همین است، من هم به همین اکتفا میکنم بیشتر اگر خواستید بدانید یکی از این واژه ها را در موتور جستجوگر گوگل یا هر موتور جستجوگر دیگری که راه دستتان بود تایپ کنید و دکمه ی اینتر را بزنید. واژه های پیشنهادی اینها هستند: وونه‌گات ، فونه‌گات ، فونگات ، ونه‌گات، ونه گات.
این سلاخ خانه شماره پنج که نقلش بود چیز محشریست ولی فعلن قرار است راجع به مردی بدون وطن بگویم که چه چیز محشریست. این کتاب در واقع مجموع دوازده مقاله است که برای روزنامه ی «روزگار ما» نوشته بود و در این مقاله ها ونه گات راجع به همه چیز میگوید، زندگی خصوصیش، نابودی زمین، جنگ عراق، اعتیادش به پال مال، سیاستهای بوش حتا! تا این حد به روز. حیف که عمرش به جنبش ما قد نمیدهد. ولی عنوان مقاله برای این نوشته ها به نظرم سنگین است، وقتی بخوانید مثل این است که نشسته اید پای صحبت یک پیرمرد باهوش و همه فن حریف، کسی که راجع به همه چیز گویا مطالعه دارد و نقطه نظر البته، طنز کلام ونه گات انقدر شیرین است که قند توی دلتان آب می شود، قول می دهم! ونه گات هم صحبت ایده آلیست، ولی ایده آلیست نیست، اومانیست است. خودش گفته.
ابرت کاستون سرپرست مجله ی اینترنتی اُپن دموکراسی در مورد این اثر میگوید:
كتاب مزخرفی‌ است. نويسنده ديگر چیزی در چنته ندارد كه درباره دنيا به ما بياموزد. دوران شكوفايى‌اش به سر آمده و گوهر خردش در قعر دريايى از غرولند و اراجيف مدفون شده است.‏شوخى كردم. و حالا بايد اقرارى بكنم: اين ترفند را از خود كورت ونه‌گات و كتاب اخيرش ‏«مرد بى‌وطن» سرقت كرده‌ام. با اين كه خيلى دلم مي‌خواست اين راز را فاش نكنم، اما تقليد از كسى براى مدتى طولانى هم كار آسانى نيست. اين اثر كوتاه، كه بخشى از آن خود زندگى نامه‌اى طنزآميز و بخش ديگر خطاب‌هاى نوميدوار و خشم‌آلود است، شايد آخرين فرصت‌ها براى بهره جستن از قلم منحصر به فرد و ديدگاه‌هاى اين نويسنده برجسته آمريكايى باشد. ونه‌گات در سن هشتاد و سه سالگى شايد خود مي‌پذيرد كه «ديگر نمى‌تواند از پس اين پارک دوبل لعنتى بربيايد»، اما هنوز بصيرت طنزآميزش پشتوانه آثار بسيارى از نويسندگان است.‏ درست همانگونه كه رمان رسواكننده‌اش، سلاخ خانه شماره 5 روايت‏ متداولى از جنگ نبود، «خاطرات» ونه‌گات را هم نمى‌توان خودزندگى نامه‌اى معمولى به حساب آورد. او هرگز نمی‌كوشد كه اظهارنظر قطعى، نتيجه‌اى نهايى يا معماى پوچ زندگى را پیش روى ما بگذارد. به طورى كه به نوه‌هايش می‌گويد «به من نگاه نكنيد، من تازه به اين جا رسيده‌ام.»
شوخی کرده بود ولی شوخی بیمزه ای بود. شوخی های ونه گات به مراتب بامزه ترند. جدی!
دیگر نمیدانم چطور بگویم که این کتاب را باید خواند، موضوع اینست که دلم نمی آید قسمتی از متن را اینجا بگذارم تا ترغیب شوید، وقتی جدایش میکنی بیمزه میشود، بعد شاید فکر کنید که کلن بیمزه است و نخوانیدش، شاید فکر کنید این دختره فرق بامزه و بیمزه سرش نمیشود، بعد بیخیال ونه گات شوید. ولی از طرفی انقدر زیر همه جمله هایش هم خط کشیده ام که دلم نمیآید این همه تلاشم را نادیده بگیرم، یک تکه ی کوتاه :
اینک درسی در باب خلاقیت در نویسندگی.
قانون اول: از به کار بردن سمی کالن (پوان ویرگول؛) خودداری کنید. سمی کالن از آن دو جنسیتی هایی است که رخت جنس مخالف به تن کرده است و مطلقن بیانگر چیزی نیست. تنها فایده ی آن این است که نشان می دهد رفته اید دانشگاه.

ونه گات ،
گفتگو با علی اصغر بهرامی،
مصاحبه با ونه گات،
وب سایت ونه گات
قسمتی از کتاب با ترجمه ی زیبا گنجی
نگاهی به دنیای ونه گات در «سلاخ خانه شماره پنج
فایل صوتی گفتگوی پیمان اسماعیلی با "کورت ونه گات" نویسنده پسمدرن آمریکایی
ونه‌گات در سایت کتاب نیوز
ونه گات در وبلاگ یک پزشک
خدا شما را رحمت کند آقای ونه گات
کورت ونه گات : مرد بی وطن




پنجشنبه، فروردین ۱۲، ۱۳۸۹

دست به دهان: گاه شماری شکست های نخستین


دست به دهان: گاه شماری شکست های نخستین / پل استر؛ ترجمه بهرنگ رجبی. تهران، نشر چشمه، 1388.

دست به دهان کتاب جذاب و به موقعی بود برایم. دیشب که داشتم دنبال مطالبی درباره ی استر میگشتم به این نقل قول از او برخوردم: «کلمات عوض نمی‌شوند، اما کتاب‌ها همیشه در حال تغییرند. شرایط عوض می‌شوند و آدم‌ها هم همین‌طور. آنگاه اگر در وقت مناسبی کتابی را پیدا کنند، حتما آن کتاب جوابگوی چیزی است؛ نیازی یا آرزویی» جالب اینجاست که همین دست به دهان استر از همان جور کتابهایی بود که درست در وقت مناسبی به آن برخوردم و جوابگوی نیاز از کار درآمد.
دلیل انتخابم برای خواندن فقط حجم کمش بود، برای سفر کتاب نازک میخواستم که بی دردسر باشد، بین چند کتاب مردد بودم ولی پاراگراف اول دست به دهان کارم را ساخت « در اواخر بیست و چند سالگی و اوان سی و چند سالگی من دوره ای چند ساله از سر گذراندم که در آن دست به هر کاری میزدم شکست میخوردم. ازدواجم به طلاق انجامید کار نویسندگی ام نگرفت، و مشکلات مالی بر سر و رویم آوار شد. منظورم نه فقط افلاس مقطعی یا دوره هایی از سفت بستن کمربندها بلکه بی پولی مداوم، طاقت فرسا و کشنده ایست که جانم را تباه کرده و جسمم را برده بود در هراسی بی تمام.»
کتاب در واقع یکجور زندگینامه ی خود نوشته است، شرح مقطعی از زندگی نویسنده به زبان خودش و من هم دیوانه ی کتابهایی هستم که در آنها نویسنده - خود واقعیش- با من صحبت میکند، در مورد نظراتش، یا خاطراتش یا حتا داستانی را نقل میکند که برایش جالب بوده، اینجور کتابها جذبه ی عجیب و غریبی برایم دارند، چنان صمیمی میشوم با نویسندهه که بعد از خواندن کتاب دلم برایش تنگ میشود. این هم از همانجور کتابها بود خلاصه. به خصوص که پل استر تا دلت بخواهد برایت درد دل میکند، از زندگی با پدر مادری که در دوره ی رکود اقتصادی زندگی کرده بودند و تناقضاتشان و عقده هایشان، از تنهایی، اززندگی با آرتیستهایی در عین جذابیت کلافه ات میکنند از هپروتی بودن، از ترس فقر و تباهی،. کلی هم ماجرا تعریف میکند،آنهم از دهه ی 60 و 70 امریکا! از درگیریها و آشوبهای دانشجویی در دانشگاه کلمبیا در سال 1969، از کار کردن روی عرشه ی کشتی نفتکش، از کسی که برای فروپاشی نظام اقتصادی امریکا ارثیه ی خود را در خیابان بین غریبه ها پخش میکرد، از جان لنون که در دفتر کار استر به نقاشی مادرول متلک گفته بود و خندیده بودند، از آدمهای ناشناس و عجیبی که در این دوران با آنها برخورد کرده بود و هرکدام به تنهایی برای عمری ماجرا تعریف کردن کافی بوده اند. دیشب خواندم که اگر استرخوان حرفه ای باشید جای پای خیلی ازین شخصیتها را در داستانهایش میبینید.
یکی از جذابیتهای مهم کتاب هم اینست که خوشبختانه در مورد نظر دادن اصلن بخیل نیست. تحلیلهای شخصیش را جدن دوست داشتم، بخصوص درباره ی پول. مثلن جایی اوایل کتاب، نویسنده عواملی را نام میبرد مثل بلوغ و ازدواج در حال فروپاشی پدر و مادر و سرخوردگی حاصل از محصور شدن در یک شهر کوچک حاشیه ای و حال و هوا و شرایط امریکای اواخر دهه ی پنجاه و خلاصه تعریف میکند که چگونه استر نوجوان با گذاشتن همه ی اینها کنار هم صاحب پرونده ی قطوری میشود علیه ماتریالیسم، کیفرخواستی علیه این نگرش مرسوم که پول کالاییست که باید بیش از همه ی چیزهای دیگر بهش بها داد : «سرمایه داری امریکایی یکی از پر رونق ترین برهه های تاریخ بشری را بار آورده بود. به میزانی بی حد و حساب ماشین، سبزیجات منجمد، و شامپوی اعلا تولید کرده بود، و هنوز آیزنهاور رئیس جمهور بود، و کل مملکت تبدیل شده بود به یک آگهی تلویزیونی عظیم، نطقی غرا و لاینقطع که بیشتر بخرید، بیشتر پول دربیاورید، بیشتر خرج کنید، که دور درخت پول برقصید، تا وقتی از این جنون محض تلاش برای همپایی با بقیه به حال مرگ بیفتید» به این ترتیب استر در نوجوانی به این نتیجه میرسد که «دنیای تجارت باید بی لطف حضور من روزگارش را بگذراند» این نتیجه گیری استر نوجوان از آنهاییست من در غشش هستم و باعث میشود دلم برایش غنج برود. آخه ببینید بعد از اونهمه نطقی که در مورد نظام سرمایه داری امریکا میکند چجوری یواش میگذاردش کنار!
جز همه اینها نثرش هم خیلی روان و صمیمی بود و پر از تیکه پرانی های بجا - نثر مورد علاقه ی من ، ترجمه هم انصافن بی دست انداز و شفاف بود. از آن ترجمه هایی که وسط تو و نویسنده اصلن فاصله نمی اندازند و حتا میشود که یادت برود زبان کتاب فارسی نبوده. خوب بود خلاصه.
این هم مطلبی است که روزنامه ی اعتماد درباره ی این کتاب گذاشته و جالب است، این و این و این هم مطالبی هستند درباره ی پل استر، اینجا هم یکی قسمتی از کتاب را در وبلاگش گذاشته

تصمیم پویا

یه تصمیم جدید گرفتم برای اینجا. بلکه یکم بتونم تکونی به این صفحه بدم و بیشتر به خودم. میخوام ازین به بعد یه گزارشی از جریانات فرهنگی ای که در جریانشون قرار میگیرم بدم. فعلن میخوام با معرفی کتاب شروع کنم. شاید کم کم سراغ بقیه چیزام برم ولی موضوع اینه که چیزای دیگه خیلی اتفاق به ندرت تری هستن تو روال زندگیم نسبت به کتاب. فعلن هر کتابی که خوندم اینجا راجع بهش مینویسم.
یه خاصیت مهم برای خودم داره و اون اینه که بلکه به این ضرب و زور بتونم پرونده ی یه سری کتابا رو برای خودم ببندم. الان سالهاست که هر کتابی که میخونم، اگه باهاش حال کنم - اتفاقی که اکثرن میفته- دم دست نگهش میدارم که در اولین فرصت یه بار دیگه سر صبر و با دقت بخونمش. دیگه راستش خسته شدم از دست خودم واز دست اینهمه کتابی که قراره دوباره خونده بشن و با هر کتاب جدیدی آمارشون داره میره بالا و بالاتر. حالا شاید اگه بعد هر کتابی یه گزارشی ازون کتاب اینجا بنویسم باعث شه یه مرور نهایی بشه کتابه و به این ترتیب وسوسه ی دوباره خوندنش دست از سرم ور داره.
خیلی خوشحال میشم اگه این کاری که دارم میگم رو جدن بکنم. الان در واقع دارم میگم که میخوام اینکارو بکنم که مجبور شم اقلن شروعش کنم. یجور شبیه قول دادنه.
با کتابی که امشب تموم کردم شروع میکنم این کارو به زودی. کتاب «دست به دهان» نوشته ی پل استر
حالا ببینیم و تعریف کنیم