دوشنبه، اسفند ۰۱، ۱۳۸۴

فردا؟!


کمی نافهوم و تکراری و گیج
اما شاید به نامفهومی، تکرر و گیجی همیشه
بازهم
و هنوزهم : فردا
فردا؟! چه بازی کسالت آور و سرگم کننده ای
شبیه تخمه شکستن
...



یادم نمی یاد هیچ وقت جرات کرده باشم وسط فیلم از سینما بیام بیرون. حتی در پیت ترین فیلمارم همیشه فکر میکنم شاید به محض اینکه از دیدنش منصرف شدم یه چیز خوبی بشه! به این خاصیت میگن امید واهی یا دقیقترش: حماقت مزمن
ولی واقعا شاید یه چیز خوبی بشه
...


واقعا حوصلم سر رفته، خسته شدم ولی میدونم که ته دلم منتظر یه چیز خوبی هستم و این خوشبینی خیلی عصبانی و کلافم میکنه. انگار همیشه دارم خودمو گول میزنم

ولی حالا که فکرشو میکنم میبینم که هنوزم ترجیح میدم که گول بخورم

حالا دیدین؟ دقیقا عینهو تخمه شکستن

هیچ نظری موجود نیست: