چهارشنبه، اردیبهشت ۲۰، ۱۳۹۱

توکل به کبریت

یک حالتی شده‌ام قوطی کبریت پر و نیمه پر می‌بینم ذوق می‌کنم. انگار مثلن شانس و اقبال به من روکرده باشد، یکجور احساس خوشبختی همراه با فخر و غرور و سربلندی.
قبلن هم اینطور بودم ولی نه به این شدت. این قبلنی که صحبتش را می‌کنم مربوط به خیلی قبل است. بعد از آن ولی مدتی این جور نبودم. احتمالن اینطور نبودنم شروعش مربوط به دوران رفاه اجتماعی بود که فهمیدم کبریت را می‌شود در بسته‌های ده تایی خرید و در این صورت ۹ تا از بسته‌ها را می‌شود در شرایطی تمام کرد که هنوز خوشبختی و کامیابی در دو قدمیست. کشوی اول از بالا، کنار یخچال.
این در دسترس بودن همیشگی خوشبختی از بار لذتش می‌کاست. معمولی شد کم کم برایم کبریت پر، هر چند هنوز هم هرباز بسته‌های ده تایی کبریت را می‌خریدم هنوز آن سرمستی و غرور و شادی ته دلم قل قل می‌کرد بی‌آنکه به این قل قل وقعی بنهم، خودش برای خودش می‌جوشید. تا اینکه یکروز به خود آمدم و متوجه شدم مدتهاست تمام اجاق گازهای اطراف و اکنافم جرقه سر خود شده‌اند و بی‌نیاز از کبریت.
یک جور تدریجی و با یک کودتای خزنده‌ای که اصلن روالش را نفهمیدم ولی اتفاقی بود که افتاده بود. برای سیگار هم همیشه فندک و اجاق گاز در دسترس‌تر بود تا کبریت.
حالا ولی باز مدتیست در شرکت با یک اجاق گاز قدیمی فاقد جرقه تنها شده‌ام، باز من مانده‌ام و سرشکستگیِ قوطی کبریتهای معمولن خالی و لذت پیدا کردن یک قوطی کبریت سنگین از یک کشوی مهجور و متروک و خش خش بمی که نشان از انبوه کبریتهای درونش دارد.



اینا رو می‌نویسم برا نوه نتیجه‌هایی که قرار نیس بیان. کبریت ببینن بگن اتفاقن ننه جون مام خدابیامرز خیلی ناراحت می‌شد وختی می‌دید کبریت تموم شده. البته اونموقع که اونا هستن (که نیستن) دیگه کبریتی در کار نیس. چه کبریتی؟ چه کشکی؟ ممکنه شلوار مخمل کبریتی هنوز باشه ولی بعیده بدونن چرا و به چه علت اسمش باید مخمل کبریتی باشه. خیلی بعیده.