خسته بودم، از این خستهها که با تاخیر چشمشان به مغزشان خبر میدهد.
میدانید از کدام خستهها؟
مثال ۱: سه نقطه فرضی را در نظر بگیرید: الف و ب وجیم. فرض کنیم نقطه فرضی ب بین دو نقطه فرضی دیگر یعنی الف و جیم باشد، بعد من بدو بدو و لنگ لنگان از نقطه الف (که ته کوچه دوم گاندی است) به طرف نقطه ب (که ایستگاه اتوبوس است) در حرکتم. بدو بدو بدلیل ترس از دست دادن اتوبوسی که هر آن احتمال دارد به ایستگاه برسد، لنگ لنگان بدلیل کفشهای تنگی که از صبح تا به آن لحظه پاهایم را فلان.
در همین نقطهٔ الف پسری ایستاده در تاریکی، تکیه داده به دیوار، مدلِ مخوفِ تیپیکالِ فیلمهای درپیت. منکه رد میشوم از من ساعت میپرسد، من البته برای جواب دادنش نمیایستم، اول به این دلیل که اتوبوس هر آن ممکن است به نقطه ب برسد و دوم به این دلیل که شاید قصد آزار داشته باشد، ما دبستان میرفتیم ساعت پرسیدن یکجور متلک بود، شاید هنوز هم فرهنگش برقرار است، آدم چه بداند؟ ولی از نقطه الف که رد شدم تصمیم گرفتم در حین دویدن از روی گوشی ساعت را ببینم و جوابش را بدهم، پسر همچنان لم داده بود به دیوار ته کوچه من تقریبن وسط کوچه بودم که گفتم: ده، فکر کردم اصلن نفهمید که تلاش خودم را کردم و ان نبودم آنقد که از خودم انتظار داشتم که باشم. پسر داد زد چند؟ من اینبار داد زدم ده! ده! دوبار گفتم که حتمن بشنود ولی هنوز احتمال قصد مزاحمتش برایم منتفی نشده بود. در واقع در من نهادینه شده این احتمال. حال رسیدهام به نقطه ب یعنی ایستگاه اتوبوس، اتوبوسی در کار نیست، از نقطه جیم (واقع در خیابان توانیر) پسری به سرعت به طرف ایستگاه اتوبوس میآید، چند نفر را رد میکند، با همان سرعتی که داشت میآمد به طرف ایستگاه هنوز دارد میآید، به طرف من. پیش خودم فکر میکنم «دیدی گفتم پسره یه ریگی به کفششه سوال میکنه! بفرما! کی تو این روزگار موبایل نداره؟ همه دارن! چرا ساعت پرسید؟ یه کرمی داشت دیگه! حالام بفرما داره میپره تو بغلم! شایدم میخواد کیفمو بزنه! چاقو نکشه؟» پسر با همان سرعتی که داشت به من نزدیک میشد از من رد شد و من متوجه شدم از نظر علم فیزیک امکان نداشت که این پسری که از نقطه جیم داشت به طرف نقطه ب میآمد همان پسر باشد که در نقطه الف ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود. بخصوص که پسر نقطه الف کلاه داشت، در حالیکه پسری که از نقطه جیم آمد کلاه که نداشت هیچ، عینک هم داشت.
به تاخیر فازم در درک موقعیت زمانی و مکانی میخندم و همزمان پسر را تصور میکنم که وقتی داد میزند چند؟ قبل از اینکه من دوبار داد بزنم ده روی موتور پریده کلاه از سر برداشته عینک زده از کوچه پشتی خودش را به توانیر رسانده موتور را پشت بیمارستان استتار کرده و حالا بطرف من حمله ور شده، رد شدنش هم برای رد گم کنیست، الان بر میگردد دخلم را میآورد.
مثال۲: منتظر اتوبوس ایستادهام، از پشت پیچ خیابان نور میافتد روی آسفالت، یعنی ماشینی در لاین اتوبوسها به سمت ما در حرکت است، اگر نور متمرکز باشد نباید دلت را خوش کنی موتور سوار است، اگر پهن و گسترده باشد اتوبوس است. حالا نور پهن و گستره است. کارت اتوبوس را در دست میفشارم و نیمخیز میشوم، ماشین از پیچ رد میشود، اتوبوس نیست، ون گشت ارشاد است. بور میشوم و از حالت نیمخیز به حالت نشسته بر میگردم. از طرف مقابل یک ون مسافر بر از جلویم رد میشو و یکهو میایستد برای مسافری بوق میزند. من جا میخورم که «الان باید خودم داوطلبانه سوار شم یا میان بزور میبرنم. مگه چیکا کردم؟ دختر تنها ساعت ده شب تو ایسگا اتوبوس باشه از نظر آقایون لزومن جندس؟» ون مسافرش را بیخیال میشود و راه میافتد، خندهام میگیرد که چطوری تصویر این ون پلیس که ازاینطرف رد شد را با ون مسافر کش آن طرف خیابان مخلوط کردهام و در عین حال تا زمانی که اتوبوس برسد و حتا وقتی سوار اتوبوسم در راه خانه دارم با ماموری که ایستاده تا مرا بگیرد به جرم اینکه ۱۰ شب در ایستگاه اتوبوس ایستادهام بگو مگو میکنم کفشهای تنگ هم همچنان پاهایم را فلان.
از اینجور خستهها
میدانید از کدام خستهها؟
مثال ۱: سه نقطه فرضی را در نظر بگیرید: الف و ب وجیم. فرض کنیم نقطه فرضی ب بین دو نقطه فرضی دیگر یعنی الف و جیم باشد، بعد من بدو بدو و لنگ لنگان از نقطه الف (که ته کوچه دوم گاندی است) به طرف نقطه ب (که ایستگاه اتوبوس است) در حرکتم. بدو بدو بدلیل ترس از دست دادن اتوبوسی که هر آن احتمال دارد به ایستگاه برسد، لنگ لنگان بدلیل کفشهای تنگی که از صبح تا به آن لحظه پاهایم را فلان.
در همین نقطهٔ الف پسری ایستاده در تاریکی، تکیه داده به دیوار، مدلِ مخوفِ تیپیکالِ فیلمهای درپیت. منکه رد میشوم از من ساعت میپرسد، من البته برای جواب دادنش نمیایستم، اول به این دلیل که اتوبوس هر آن ممکن است به نقطه ب برسد و دوم به این دلیل که شاید قصد آزار داشته باشد، ما دبستان میرفتیم ساعت پرسیدن یکجور متلک بود، شاید هنوز هم فرهنگش برقرار است، آدم چه بداند؟ ولی از نقطه الف که رد شدم تصمیم گرفتم در حین دویدن از روی گوشی ساعت را ببینم و جوابش را بدهم، پسر همچنان لم داده بود به دیوار ته کوچه من تقریبن وسط کوچه بودم که گفتم: ده، فکر کردم اصلن نفهمید که تلاش خودم را کردم و ان نبودم آنقد که از خودم انتظار داشتم که باشم. پسر داد زد چند؟ من اینبار داد زدم ده! ده! دوبار گفتم که حتمن بشنود ولی هنوز احتمال قصد مزاحمتش برایم منتفی نشده بود. در واقع در من نهادینه شده این احتمال. حال رسیدهام به نقطه ب یعنی ایستگاه اتوبوس، اتوبوسی در کار نیست، از نقطه جیم (واقع در خیابان توانیر) پسری به سرعت به طرف ایستگاه اتوبوس میآید، چند نفر را رد میکند، با همان سرعتی که داشت میآمد به طرف ایستگاه هنوز دارد میآید، به طرف من. پیش خودم فکر میکنم «دیدی گفتم پسره یه ریگی به کفششه سوال میکنه! بفرما! کی تو این روزگار موبایل نداره؟ همه دارن! چرا ساعت پرسید؟ یه کرمی داشت دیگه! حالام بفرما داره میپره تو بغلم! شایدم میخواد کیفمو بزنه! چاقو نکشه؟» پسر با همان سرعتی که داشت به من نزدیک میشد از من رد شد و من متوجه شدم از نظر علم فیزیک امکان نداشت که این پسری که از نقطه جیم داشت به طرف نقطه ب میآمد همان پسر باشد که در نقطه الف ایستاده بود و به دیوار تکیه داده بود. بخصوص که پسر نقطه الف کلاه داشت، در حالیکه پسری که از نقطه جیم آمد کلاه که نداشت هیچ، عینک هم داشت.
به تاخیر فازم در درک موقعیت زمانی و مکانی میخندم و همزمان پسر را تصور میکنم که وقتی داد میزند چند؟ قبل از اینکه من دوبار داد بزنم ده روی موتور پریده کلاه از سر برداشته عینک زده از کوچه پشتی خودش را به توانیر رسانده موتور را پشت بیمارستان استتار کرده و حالا بطرف من حمله ور شده، رد شدنش هم برای رد گم کنیست، الان بر میگردد دخلم را میآورد.
مثال۲: منتظر اتوبوس ایستادهام، از پشت پیچ خیابان نور میافتد روی آسفالت، یعنی ماشینی در لاین اتوبوسها به سمت ما در حرکت است، اگر نور متمرکز باشد نباید دلت را خوش کنی موتور سوار است، اگر پهن و گسترده باشد اتوبوس است. حالا نور پهن و گستره است. کارت اتوبوس را در دست میفشارم و نیمخیز میشوم، ماشین از پیچ رد میشود، اتوبوس نیست، ون گشت ارشاد است. بور میشوم و از حالت نیمخیز به حالت نشسته بر میگردم. از طرف مقابل یک ون مسافر بر از جلویم رد میشو و یکهو میایستد برای مسافری بوق میزند. من جا میخورم که «الان باید خودم داوطلبانه سوار شم یا میان بزور میبرنم. مگه چیکا کردم؟ دختر تنها ساعت ده شب تو ایسگا اتوبوس باشه از نظر آقایون لزومن جندس؟» ون مسافرش را بیخیال میشود و راه میافتد، خندهام میگیرد که چطوری تصویر این ون پلیس که ازاینطرف رد شد را با ون مسافر کش آن طرف خیابان مخلوط کردهام و در عین حال تا زمانی که اتوبوس برسد و حتا وقتی سوار اتوبوسم در راه خانه دارم با ماموری که ایستاده تا مرا بگیرد به جرم اینکه ۱۰ شب در ایستگاه اتوبوس ایستادهام بگو مگو میکنم کفشهای تنگ هم همچنان پاهایم را فلان.
از اینجور خستهها
۲ نظر:
ras migi bishtar maha khatar sazi mikonim. amma inam ye khoobidare, havaset ro jam nigar midare
وقتی سوار اتوبوسم در راه خانه دارم با ماموری که ایستاده تا مرا بگیرد به جرم اینکه ۱۰ شب در ایستگاه اتوبوس ایستادهام بگو مگو میکنم کفشهای تنگ هم همچنان پاهایم را فلان.
ارسال یک نظر