چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

هستیم اما خسته ایم

پیشنهاد میکنم این روزها یک بار دیگر آلبوم خالپانک گروه 127 را گوش دهید. چیز دیگریست در روزگار اخیر. عجیب میچسبد و ول کن نیست من را

- «همه اش دود بود خبری نبود از کباب...» یکهو امروز بی هوا نگاهی انداختم به مطالبی که مربوط بود به حدود دو ماه قبل - یکماهی مانده به انتخابات- شما ولی هیچوقت اینکار را نکنید. حفره ای در دلتان ایجاد میشود به قاعده یک سکه 500 ریالی -از نوع قدیمی ترش که چندان ریز نیست- خود آزاری بی موردیست

- «صبح آفتاب در میاد شب میره پایین، سهمتو ور دار زودتر سرتو بگیر پایین...» خسته که نیستم قاعدتن چون کاری نمیکنم این روزها که موجب خستگی شود. ولی همه نشانه ها دال بر خستگیست: بیحالی، خوابالودگی دائمی، پا درد خفیف، دست درد خفیف، سوزش کمر -باز هم خفیف-، سر درد خفیف، عدم درک به موقع آنچه در اطراف میگذرد،... گاهی به طرز احمقانه ای هوس میکنم این دردهای خفیف یک شدت و حدتی پیدا کند که بشود اسمش را گذاشت درد و گفت که «درد این است»

- «وای چه بی چاره گشتیم بگو چاره مان چیست..» این منگی و گنگی و سر درگمی و بی انگیزگی را هر چه میخواهم بیخیالش شوم بیخیال نمیشود مرا و نمیدانم جدن که چاره مان چیست. همه فکر و ذکرم کور شده انگاری. کم کم باید به فکر یادگیری بریل باشم.

- «این دست استخون نداره میل پشت بون نداره نون خورده و جون نداره بابا نداره نداره نداره»



----------------
یکهو و بی مناسبت -بلکه هم به مناسبتهایی- دلم خواست تشکر کنم از یک دوستی که جزو معدود افرادیست که این بیماری مسری زمانه - این مخ گوزیدگی بی حد وحصر- را تاب آورده و مشغول زندگیست. مرسی