چهارشنبه، تیر ۳۱، ۱۳۸۸

عاطل و باطل


می گویند: این نیز بگذرد... هر روز اخبار را مرور میکنم، ولی هنوز که نگذشته


- - -


یکی گف: آره! بیشین تا بگذره! خیلی نشستم حالا میخوام یکم دراز بکشم اینجوری راحتتر میگذره

یکشنبه، تیر ۲۸، ۱۳۸۸

ماه نو در برج سرطان

امروز شنبه چندم تیر ماه، نوشته در فال روزانه ی آنلاین که «ماه نو در برج سرطان است» . هرچند که هیچ از آن نمیفهمم ولی زیاد خوشم نمی آید. شبیه اخطار است. من معمولن از تهدید و اخطار زیاد خوشم نمی آید. آنهم شنبه صبح.
چه افتضاحی! فکرش را بکن: شنبه صبح مستقیمن ایمیل تهدید آمیزی دریافت کنی که تاکید کرده باشد «ماه نو در برج سرطان است» - یک مشت کلمه ی آشنا را طوری در یک جمله تپانده اند که هیچ از آن نفهمم.
همکارم میپرسد چرا چنین کلافه ام علت را برایش توضیح میدهم به من میگوید اجق وجغی!
نمیدانم شاید هم همه برخلاف من میمیرند برای اخطار گرفتن آنهم در صبح شنبه. من چرا پس...
نمیدانم شاید اشکال از نحوه ی تغذیه ام در دوران نوزادیست. زمانی که عاشق مکیدن تریاک بودم.
شاید هم علم ژنتیک دخیل باشد یکجورهایی. از آنجا که جده ی بزرگم هم شنیده ام که زن یک پیرمرد لال و افلیج شد، تنها بخاطر وحشتی که از داد شنفتن و کتک خوردن داشت - بسکه شنیده بود و خورده بود لابد از پدر عوضی اش جد بزرگوارم- و همین وحشتش هم باعث شد که هرگز بچه دار نشود- پیرمرد لال و افلیج ظاهرن از مردی فقط عنوانش را یدک میکشید گویا- با اینکه شنیده ام عاشق بچه بود.
سرنوشت غم انگیزی داشت جده ی بیچاره ام. یک عمر بی کس و کار زندگی کرد و کسی خبر ندارد کی و کجا مرده، بعید میدانم ختمی کسی برایش گرفته باشد و حلوایی کسی خورده باشد.
همکارم هیچ گویا علاقه ندارد به سرنوشت جده ام. کلافه است و با اخم به مونیتورش زل زده.
شاید او هم ایمیل تهدید آمیز را دریافت کرده و میخواهد به روی خودش نیاورد.
هیچ بعید نیست

پنجشنبه، تیر ۲۵، ۱۳۸۸

عالم نوستالژیک دیوانگی

امروز هی دلم می خواهد ولی نمیدانم چه را؟
و چرا؟
صورت پف کرده ام را که در آینه میبینم پشیمان میشوم از هر خواستنی،
ولی آینه هم انگار پف کرده
همه اش مال من نمیتواند باشد
هست ولی نه اینهمه، شبیه ماهی پیر ته اقیانوس شده ام ولی فلس ندارم.

با خودکار برای خودم فلس میکشم
یک عالمه فلس،
قدیمیها میکشیدند که بشود، من ولی امروزی ترم . چیزی که شده ام را میکشم،
روی دستها و پاها
گردن و صورت

به یاد آنروزها که زیاد دیوانه میشدم.

هر آن ممکن است احسان برسد.
بیچاره احسان

هنوز جریان ماهی را نمیداند

دستمال مرطوب ولی معجزه میکند.

انتظار

همه ی هفته - از شنبه - منتظر پنجشنبه بودم که بشود و امروز شد، پنجشنبه شد . حالا تا فردا شب نگران شنبه ام که بشود ولی نگرانی ام اینبار کمتر است از هفته ی پیش. هفته ی دیگر دوشنبه زودتر از پنجشنبه میشود.

چهارشنبه، تیر ۲۴، ۱۳۸۸

هستیم اما خسته ایم

پیشنهاد میکنم این روزها یک بار دیگر آلبوم خالپانک گروه 127 را گوش دهید. چیز دیگریست در روزگار اخیر. عجیب میچسبد و ول کن نیست من را

- «همه اش دود بود خبری نبود از کباب...» یکهو امروز بی هوا نگاهی انداختم به مطالبی که مربوط بود به حدود دو ماه قبل - یکماهی مانده به انتخابات- شما ولی هیچوقت اینکار را نکنید. حفره ای در دلتان ایجاد میشود به قاعده یک سکه 500 ریالی -از نوع قدیمی ترش که چندان ریز نیست- خود آزاری بی موردیست

- «صبح آفتاب در میاد شب میره پایین، سهمتو ور دار زودتر سرتو بگیر پایین...» خسته که نیستم قاعدتن چون کاری نمیکنم این روزها که موجب خستگی شود. ولی همه نشانه ها دال بر خستگیست: بیحالی، خوابالودگی دائمی، پا درد خفیف، دست درد خفیف، سوزش کمر -باز هم خفیف-، سر درد خفیف، عدم درک به موقع آنچه در اطراف میگذرد،... گاهی به طرز احمقانه ای هوس میکنم این دردهای خفیف یک شدت و حدتی پیدا کند که بشود اسمش را گذاشت درد و گفت که «درد این است»

- «وای چه بی چاره گشتیم بگو چاره مان چیست..» این منگی و گنگی و سر درگمی و بی انگیزگی را هر چه میخواهم بیخیالش شوم بیخیال نمیشود مرا و نمیدانم جدن که چاره مان چیست. همه فکر و ذکرم کور شده انگاری. کم کم باید به فکر یادگیری بریل باشم.

- «این دست استخون نداره میل پشت بون نداره نون خورده و جون نداره بابا نداره نداره نداره»



----------------
یکهو و بی مناسبت -بلکه هم به مناسبتهایی- دلم خواست تشکر کنم از یک دوستی که جزو معدود افرادیست که این بیماری مسری زمانه - این مخ گوزیدگی بی حد وحصر- را تاب آورده و مشغول زندگیست. مرسی

سه‌شنبه، تیر ۲۳، ۱۳۸۸

وقتي زيرت اومده زور از خودت كم كم ميشي دور

مدام ياد تركي ميافتم كه تجربه اي داشت از اره اي كه در كونش گير كرده بود از همان روزي كه نه راه پس داشت و نه پيش
حالا ما همه قشون اره داران كه به اين نتيجه رسيده ايم كه بلخره روزي اره را بيرون ميكشيم، به اين نتيجه رسيده ايم تا با تصوير انساني‌تري آينده مان را تصور كنيم آينده اي كه لازم است تصورش كنيم تا هنوز حوصله داشته باشيم كه نفس بكشيم
ذهن من ولي انگار آن آدم بدون اره را دور از دسترس يافته و ناگهان بيخيال تصوري از آينده شده سرخود، تا درگير بررسي ناخودآگاه حد تخيلي بودن تصوير انساني خود نشوم و اين حذف تصوير - كه ذهنم سرخود و ناغافل بدان اقدام ورزيده- عوارضي دارد از جمله كم آوردن نفس و ازدياد غلظت گنگي خون.

یکشنبه، تیر ۲۱، ۱۳۸۸

خميازه وار

دلم ميخواست كه الان كلي نوشتنم مي‌آمد كه نيامد، يعني آمد ولي الان نيست ، بود، زود پريد، بايد حالا كلي زور بزنم، حرفهايم نوشتني نيست الان ولي، گفتني هم نيست، كلن حرف نيست، نميدانم چيست، يك مشت حروف معلق مانده در لاي پيچ و واپيچهاي مخم، حاجي يك تكان و حاجي دو تكان هم فايده ندارد هرچند كه تكاني هم نخورده‌ام ولي نسبت به هرگونه فايده اي از هرگونه تكاني فعلن بدبينم يعني خب حالا تكان هم بخورم اين حروف كج و كوله فوق فوقش از لا و لوي پيچهاي مخم در بيايد و بيفتد يك لاي ديگرش و بازي از نو؟ تا كي؟ پس تكان بي تكان.
آدم خنگ هم آفت مكان و زمان است بخصوص مكان بخصوص اين مكان. يك آفت ديگري هم يافته ام : فرمول. اينروزها همه اسهال فرمول گرفته اند انگار.
خانم ف چقدر حرف ميزند. هي هم آن وسطها تعريف مرا ميكند و بايد لبخند بزنم. حال ندارم. لازم اگر نبود اينهمه خودمان را توضيح دهيم، نميداديم خب، ولي لازممان است. توضيح ميدهيم پس هستيم.
كمي گه گيجه دارم. ميان ماندن و رفتن نيست، ميان همان رفتن است. گنگي اش عذاب آور شده. كاش كمي بجنبم. آخرش كه چي ؟ بايست رفت.

یکشنبه، تیر ۱۴، ۱۳۸۸

متنوع

سبز پوشيدم و همرنگ اصلاحات شدم، سياه پوشيدم و همدرد داغداران شدم، حالا مدتيست محض تنوع راه راه ميپوشم

مثل برادران دالتون